وقایع روز هشتم عاشورا


1. "خوارزمي" در مقتل الحسين و "خياباني" در وقايع الايام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسين عليه‏السلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليه‏السلام كلنگي برداشت و در پشت خيمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيداللّه‏ بن زياد رسيد، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏آورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين عليه‏السلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.( وقايع الايام، ج5، ص27؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج1، ص244.)

2. در اين روز "يزيد بن حصين همداني" از امام عليه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‏پنداري پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته‏اي و آب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مي‏نوشند از آنان مضايقه مي‏كني؟

عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني! من مي‏دانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسي قرار گرفته‏ام و نمي‏دانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش مي‏سوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه مي‏دانم كيفر اين كار، آتش است؟ اي مرد همداني! حكومت ري به منزله نور چشمان من است و من در خود نمي‏بينم كه بتوانم از آن گذشت كنم.

يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند.( كشف الغمة، ج2، ص47.)

3. امام عليه‏السلام مردي از ياران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند. 
شب هنگام امام حسين عليه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي‏اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد.

در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليه‏السلام كه فرمود: آيا مي‏خواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: مي‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند! امام عليه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را مي‏سازم. ابن سعد گفت: مي‏ترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مي‏ترسم آنها را از دم شمشير بگذراند.

حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمي‏گردد، از جاي برخاست در حالي كه مي‏فرمود: تو را چه مي‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من مي‏دانم كه از گندم عراق نخواهي خورد! 

ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.( بحارالانوار، ج44، ص388.)

4. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامه‏اي به عبيداللّه‏ نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه حسين عليه‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برمي‏گردم يا به مملكت ديگري مي‏روم. عبيداللّه‏ در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذي الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبيداللّه‏ با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.( ارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص82.)

التماس د عا

وقایع روز هشتم عاشورا


1. "خوارزمي" در مقتل الحسين و "خياباني" در وقايع الايام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسين عليه‏السلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليه‏السلام كلنگي برداشت و در پشت خيمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيداللّه‏ بن زياد رسيد، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏آورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين عليه‏السلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.( وقايع الايام، ج5، ص27؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج1، ص244.)

2. در اين روز "يزيد بن حصين همداني" از امام عليه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‏پنداري پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته‏اي و آب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مي‏نوشند از آنان مضايقه مي‏كني؟

عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني! من مي‏دانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسي قرار گرفته‏ام و نمي‏دانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش مي‏سوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه مي‏دانم كيفر اين كار، آتش است؟ اي مرد همداني! حكومت ري به منزله نور چشمان من است و من در خود نمي‏بينم كه بتوانم از آن گذشت كنم.

يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند.( كشف الغمة، ج2، ص47.)

3. امام عليه‏السلام مردي از ياران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند. 
شب هنگام امام حسين عليه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي‏اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد.

در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليه‏السلام كه فرمود: آيا مي‏خواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: مي‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند! امام عليه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را مي‏سازم. ابن سعد گفت: مي‏ترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مي‏ترسم آنها را از دم شمشير بگذراند.

حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمي‏گردد، از جاي برخاست در حالي كه مي‏فرمود: تو را چه مي‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من مي‏دانم كه از گندم عراق نخواهي خورد! 

ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.( بحارالانوار، ج44، ص388.)

4. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامه‏اي به عبيداللّه‏ نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه حسين عليه‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برمي‏گردم يا به مملكت ديگري مي‏روم. عبيداللّه‏ در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذي الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبيداللّه‏ با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.( ارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص82.)

التماس د عا

وقایع روز هشتم عاشورا


1. "خوارزمي" در مقتل الحسين و "خياباني" در وقايع الايام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسين عليه‏السلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليه‏السلام كلنگي برداشت و در پشت خيمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيداللّه‏ بن زياد رسيد، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏آورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين عليه‏السلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.( وقايع الايام، ج5، ص27؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج1، ص244.)


ادامه نوشته

وقایع ششم عاشورا

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد نامه‏اي براي عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من مي‏فرستند.

2. در اين روز "حبيب بن مظاهر اسدي" به امام حسين عليه‏السلام عرض كرد: يابن رسول اللّه‏! در اين نزديكي طائفه‏اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.

امام عليه‏السلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آورده‏ام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت مي‏كنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مي‏نمايم... .

در اين هنگام مردي از بني‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشير" مي‏ناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي‏كنم و سپس رجزي حماسي خواند:

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ

"حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏اي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشه‏ام."

سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر مي‏رسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليه‏السلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با 

وقایع ششم عاشورا

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد نامه‏اي براي عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من مي‏فرستند.

2. در اين روز "حبيب بن مظاهر اسدي" به امام حسين عليه‏السلام عرض كرد: يابن رسول اللّه‏! در اين نزديكي طائفه‏اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.

امام عليه‏السلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آورده‏ام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت مي‏كنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مي‏نمايم... .

در اين هنگام مردي از بني‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشير" مي‏ناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي‏كنم و سپس رجزي حماسي خواند:

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ

"حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏اي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشه‏ام."

سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر مي‏رسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليه‏السلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با 

وقایع ششم عاشورا

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد نامه‏اي براي عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من مي‏فرستند.

2. در اين روز "حبيب بن مظاهر اسدي" به امام حسين عليه‏السلام عرض كرد: يابن رسول اللّه‏! در اين نزديكي طائفه‏اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.

امام عليه‏السلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آورده‏ام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت مي‏كنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مي‏نمايم... .

در اين هنگام مردي از بني‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشير" مي‏ناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي‏كنم و سپس رجزي حماسي خواند:

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ

"حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏اي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشه‏ام."

سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر مي‏رسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليه‏السلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با 

وقایع ششم عاشورا

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد نامه‏اي براي عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من مي‏فرستند.

2. در اين روز "حبيب بن مظاهر اسدي" به امام حسين عليه‏السلام عرض كرد: يابن رسول اللّه‏! در اين نزديكي طائفه‏اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.

امام عليه‏السلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آورده‏ام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت مي‏كنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مي‏نمايم... .

در اين هنگام مردي از بني‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشير" مي‏ناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي‏كنم و سپس رجزي حماسي خواند:

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ

"حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏اي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشه‏ام."

سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر مي‏رسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليه‏السلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با 

وقایع ششم عاشورا

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد نامه‏اي براي عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من مي‏فرستند.

2. در اين روز "حبيب بن مظاهر اسدي" به امام حسين عليه‏السلام عرض كرد: يابن رسول اللّه‏! در اين نزديكي طائفه‏اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.

امام عليه‏السلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آورده‏ام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت مي‏كنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مي‏نمايم... .

در اين هنگام مردي از بني‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشير" مي‏ناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي‏كنم و سپس رجزي حماسي خواند:

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ

"حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏اي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشه‏ام."

سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر مي‏رسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليه‏السلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با 

وقایع پنجم عاشورا

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد، شخصي بنام "شبث بن ربعي" را به همراه يك هزار نفر به طرف كربلا گسيل داد.( عوالم العلوم، ج17، ص237.)

شبث بن ربعي : او پيامبر را درك كرد، ولي مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردي بنام "سجاح" كه ادعاي نبوّت كرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّين بر عليه امام علي عليه‏السلام جنگيد و در كربلا نيز از لشكريان يزيد بود.

2. عبيداللّه‏ بن زياد در اين روز دستور داد تا شخصي بنام "زجر بن قيس" بر سر راه كربلا بايستد و هر كسي را كه قصد ياري امام حسين عليه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام عليه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان اين مرد 500 نفر بودند.( مقتل الحسين(مقرّم)، ص199.)

3. در اين روز با توجه به تمام محدوديتهايي كه براي نپيوستن كسي به سپاه امام حسين عليه‏السلام صورت گرفت، مردي به نام "عامر بن ابي سلامه" خود را به امام عليه‏السلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسيد.

آداب وضو

1 ) 1- ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺒﻠﻪ ﺑﺎﺵ 2- ﺑﻪ ﺁﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ ﻭ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟْﺤَﻤْﺪُ ِﻟﻠﻪِ ﺍﻟَّﺬﻱ ﺟَﻌَﻞَ ﺍﻟْﻤﺎءَ ﻃَﻬُﻮﺭﺍً ﻭَ ﻟَﻢْ ﻳَﺠْﻌَﻠْﻪُ ﻧَﺠِﺴﺎً 3- ﻫﻨﮕﺎم ﺷﺴﺘﻦ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺑﮕﻮ: ﺑِﺴْﻢِ ‌ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَ ﺑِﺎﻟﻠﻪِ ﺍَﻟّﻠﻬُﻢَّ ﺍﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦَ ﺍﻟﺘَّﻮّﺍﺑﻴﻦَ ﻭَ ﺍﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻤُﺘَﻄَﻬِّﺮﻳﻦَ 4- ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﻦ ﻭ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻘّﻨﻲ ﺣُﺠَّﺘﻲ ﻳَﻮْمَ ﺍَﻟْﻘﺎﻙَ ﻭَ ﺍَﻃْﻠِﻖْ ﻟِﺴﺎﻧﻲ ﺑِﺬِﻛْﺮِﻙْ 5- ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻴﻨﻲ ﺧﻮﺩ ﻛﻦ ﻭ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟﺎ ﺗُﺤَﺮِّمْ ﻋَﻠَﻲَّ ﺭﻳﺢَ ﺍﻟْﺠَﻨَّﻪِ ﻭَﺍﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻤَّﻦْ ﻳَﺜَّﻢُ ﺭﻳﺤَﻬﺎ ﻭَ ﻃﻴﺒَﻬﺎ 6- ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺷﺴﺘﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟّﻠﻬُﻢَّ ﺑَﻴِّﺾْ ﻭَﺟْﻬﻲ ﻳَﻮْمَ ﺗَﺴْﻮَﺩُّ ﻓﻴﻪِ ﺍﻟْﻮُﺟُﻮﻩُ ﻭَﻟﺎ ﺗُﺴَﻮِّﺩُ ﻭَﺟْﻬﻲ ﻳَﻮْمَ ﺗَﺒْﻴَﺾُّ ﻓﻴﻪِ ﺍﻟْﻮُﺟُﻮﻩُ 7- ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺷﺴﺘﻦ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍَﻋْﻄِﻨﻲ ﻛِﺘﺎﺑﻲ ﺑِﻴَﻤﻴﻨﻲ ﻭَ ﺍﻟْﺨُﻠْﺪَ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺠِﻨﺎﻥِ ﺑِﻴَﺴﺎﺭﻱ ﻭَ ﺣﺎﺳِﺒْﻨﻲ ﺣِﺴﺎﺑﺎً ﻳَﺴﻴﺮﺍً 8- ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺷﺴﺘﻦ ﺩﺳﺖ ﭼﭗ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟﺎ ﺗُﻌْﻄِﻨﻲ ﻛِﺘﺎﺑﻲ ﺑِﺸِﻤﺎﻟﻲ ﻭَ ﻟﺎ ﻣِﻦْ ﻭَﺭﺍءِ ﻇَﻬْﺮﻱ ﻭَ ﻟﺎ ﺗَﺠْﻌَﻠْﻬﺎ ﻣَﻐْﻠﻮُﻟَﻪً ﺍِﻟﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻭَ ﺍَﻋﻮُﺫُ ﺑِﻚَ ﻣِﻦْ ﻣُﻘَﻄَّﻌﺎﺕِ ﺍﻟﻨّﻴﺮﺍﻥِ 9- ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻏَﺸِّﻨﻲ ﺭَﺣْﻤَﺘَﻚَ ﻭَ ﺑَﺮَﻛﺎﺗِﻚَ 10- ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟّﻠﻬُﻢَّ ﺛَﺒِّﺘْﻨﻲ ﻋَﻠَﻲ ﺍﻟﺼِّﺮﺍﻁِ ﻳَﻮْمَ ﺗَﺰِﻝُّ ﺍﻟْﺎَﻗْﺪﺍمُ ﻭَﺍﺟْﻌَﻞْ ﺳَﻌْﻴﻲ ﻓﻴﻤﺎ ﻳُﺮﺿﻴﻚَ ﻋَﻨّﻲ ﻳﺎ ﺫَﺍ ﺍﻟْﺠَﻠﺎﻝِ ﻭَ ﺍﻟْﺎِﻛﺮﺍمِ 11- ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻭﺿﻮ ﺑﮕﻮ: ﺍَﻟّﻠﻬُﻢَّ ﺍِﻧّﻲ ﺍَﺳْﺌَﻠُﻚَ ﺗَﻤﺎمَ ﺍﻟْﻮُﺿُﻮءِ ﻭَ ﺗَﻤﺎمَ ﺍﻟﺼَّﻠﺎﻩِ ﻭَ ﺗَﻤﺎمَ ﺭِﺿْﻮﺍﻧِﻚَ ﻭَ ﺍﻟْﺠَﻨَّﻪَ ﭘﺲ ﻣﻴﮕﻮﺋﻲ ﺍَﻟْﺤَﻤْﺪُ ِﻟﻠّﻪِ ﺭَﺏِّ ﺍﻟْﻌﺎﻟَﻤﻴﻦ